مدرسۀ نویسندگی خلاق ایدۀ داستان

اخبار دوره ها و نشست های اصلی و آزاد، نام نویسی آنی، ارسال نوشته های هنرجویان و مطالب مرتبط با مدرسه

داستان ریگ توی کفش (دورۀ 6 بهار) + یادداشتی کوتاه

 

 

داستانِ کوته نوشت ریگ توی کفش

مری کلارک / داستان اجرا و نقد شده در سه ماهۀ ششم  بهار مدرسۀ خلاق

 

جان، آجودان ستاد ارتش بود. از صبح که بیرون آمده بود ریگی توی کفشش حس می‌کرد. با جمع کردن پا سعی کرد آن را به گوشه‌ای براند و ثابت نگه دارد تا در فرصت مناسب، کفش خود را دربیاورد و از شر ریگ راحت شود. سر ظهر عرق از سر و رویش جاری بود. سر انجام وقتش رسید. پشت سر رئیس ستاد ارتش کنار ستون ایستاد و خم شد کفش را دربیاورد. گلوله‌ای از بالای سرش صفیر کشید و مغز رئیس ستاد را به دیوار پاشید. جان، ریگ را حالا قاب کرده و هر روز می‌بوسد...

داستانِ کشف ادموند (دورۀ 4)

 

داستانِ کوته نوشت کشفِ آدموند

پل تاکر / داستان اجرا و نقد شده در دو ماهۀ چهارم مدرسۀ خلاق

 

وقتی ادموند کمربند ایمنی‌اش را نمی‌بست، دیگر اتومبیلش او را نصیحت نمی‌کرد. دستگاه رمز خوان اعلام کرد شماره شناسایی شخصی او، وجود ندارد.

بازکنندۀ اتوماتیک بالای در فروشگاه مواد غذایی، در برابر او واکنش نشان نمی‌داد. ادموند آزرده از این تغییرات، در آپارتمان خالی‌اش نشست و با بی‌میلی انگشت شستش را روی ستون متوفیات گذاشت. او گفت:

« من لعنت شده‌ام.»

 

داستانِ میهمانی یک میلیون دلاری (دورۀ 4)

داستانِ میهمانی یک میلیون دلاری

دیک اسکین / داستان اجرا و نقد شده در دو ماهۀ چهارم مدرسۀ خلاق

 

چارلی با آخرین دلاری که در جیب داشت، جایزهٔ بخت آزمایی ده میلیون دلاری را برد. بعد از برنده شدن، همراه دوستان خیابانی‌اش یک میهمانی برپا کرد که دو هفته طول کشید و در طی آن چارلی از شدت افراط در خوشگذرانی مُرد...!

میلیون‌ها دلار ثروت او به نفع دولت ضبط شد؛ اما نام او تا ابد به عنوان بزرگترین مهمانی‌دهنده در مین استریت زنده خواهد ماند.

... راستی نام او چه بود...؟!

 

داستانِ تصادف (دورۀ 4)

داستانِ کوته نوشت تصادف

داستان اجرا و نقد شده در دو ماهۀ چهارم مدرسۀ خلاق

 

آقای هاوارد پزشک ارشد بیمارستان در صحنه تصادف اتومبیل به ناچار ترمز گرفت. درست مماس با جسد روی زمین ایستاد. دنده عقب گرفت و راه افتاد. تلفن همراهش زنگ زد. یک تصادف در جاده فرعی.

  • دکتر خودتان را برسانید. تیم امداد در راه است.

برگشت. خون زیادی از جسد رفته بود. وسط برف و یخ جنازه را معاینه کرد. کار تمام بود. صورت او را برگرداند، دید دختر خودش است.

 

داستانِ ملاقاتی (دورۀ 4)

داستانِ کوته نوشت ملاقاتی / سارا کیت

داستان اجرا و نقد شده در دو ماهۀ چهارم مدرسۀ خلاق

 

سرباز از برج دیده بانی نگاه می کرد و عکاس را می‌دید که بی خیال پیشش می آمد. سه پایه اش را به دوش می کشید. هیچ توجهی به تابلوی منطقه ی نظامی عکاسی ممنوع نکرد. هوا سرد بود و حوصله نداشت از دکل پایین بیاید. مگسک را تنظیم کرد و یک لحظه نفس در سینه اش حبس شد. تلفن زنگ زد تیرش به خطا رفت.

« جک خواهرت از مینه سوتا آمده بود تو را ببیند. همان که می‌گفتی عکاس روزنامه است. فرستادمش سر پستت که غافلگیر شوی ».

داستانِ کسی که مِهر کرد و مُهر دید (دورۀ 4)

داستانِ کسی که مِهر کرد و مُهر دید / امیر نمازی

داستان اجرا و نقد شده در دو ماهۀ چهارم مدرسۀ خلاق

 

آورده‌اند که در شهر افسوس در نزدیکی بیزانس شرقی، دُکان‌داری بود که تنها اَجناس مرغوب و دل‌پسند می‌فروخت و با مردمِ کوچه و بازار به نیکی رفتار می‌کرد. هر رهگذری که از آن شهرِ پر زرق و برق و تجاری رد می‌شد، جنسی برمی‌داشت و مُشتی اَشرفی درون دخلِ چوبی و یادگار گرفته‌اش می‌ریخت و می‌رفت؛ هر که نامِ آن دکان و صاحبِ جنس را از خریدار می‌پرسید، به اَمر و عَمد و توصیهٔ دوره‌گردی درازگوش و تیز چشمی که مابین دکاکین می‌نشست؛ نشانِ دکه‌دار بُنجل‌سرشت و دغل‌کارِ دیوار به دیوار را می‌داد...!

داستانِ آبروریزی (دورۀ 5)

 

داستانِ آبروریزی / ماریان بک

داستان اجرا و نقد شده در سه ماهۀ پنجم مدرسۀ خلاق

 

« زود باش کیف پول را رد کن اینجا...! »

نمی‌خواستم بدهم اما طرف قیافه‌اش چنان زار بود که کمی تردید کردم.

« زود باش ببینم...! »

اگر هفت تیر تخت سینه‌ام نگذاشته بود، شاید با او راه می آمدم! در عوض دست بُردم به پشتم و طپانچه بارتایی پلیس که به کمرم می بستم را به یک ضربه بیرون کشیدم.

تنها کاری که کردم، شلیک گلوله‌ای به ماتحت خودم بود و بعد به زانو افتادم! از خنده روده‌بُر شد و کیف پولم را از جیب عقبم بیرون آورد و ۵۰ چوب برداشت. حالا صبر کن بچه های کلانتری بشنوند، چه شود...

 

داستانِ بازی جنگ (دورۀ 3)

 

 

داستان بازیِ جنگ/ ران بست

داستان اجرا و نقد شده در دو ماهۀ سوم مدرسۀ خلاق

 

سر جوخه جان توماس، به خاطرِ وحشت از خشونتِ باورنکردنیِ اولین نبردی که در آن شرکت کرده بود و در اطرافش جریان داشت، در میان گل و لای چندک زده بود. در میان غوغای جنگ، صدای مادرش در گوشش پیچید: «جانی! وقت شام است! »

سرجوخه توماس، با چشمهای اشک آلود و بغضی خفه‌کننده، ام 16 خود را بر زمین انداخت و به طرف صدا دوید؛ مسلسلی زمانی کوتاه به صدا درآمد و بعد خاموش شد...

 

داستان شامِ آخر (دورۀ 4)

داستان شام آخر / دولوروس روپ

داستان اجرا و نقد شده در دو ماهۀ چهارم مدرسۀ خلاق

 

بیلی دزد بود و عاشق کارهایی که زیاد وقت‌گیر نبودند. یک روز، صبح زود از زیر حفاظ وارد خانه‌ای شد. اشیای کوچک و گران قیمت را برداشت و در اتومبیلش، روی هم تلنبار کرد.
آخرین بار وقتی به خانه برگشت تا جلوی تلویزیون، غذای مختصری بخورد، همان‌جا در خانه‌ای که قرار بود به زودی سمپاشی(۱) شود، به خواب رفت...

_______________
۱. اشاره به نوعی سمپاشی که طی آن محل را با روکش وسیعی می‌پوشانند و مدت زیادی در حدود ۲۰ روز آن را سمپاشی می‌کنند.

 

داستان اسکله (دورۀ سوم)

داستان اسکله / حمید سلیمانی رازان

داستان اجرا و نقد شده در دو ماهۀ سوم مدرسۀ خلاق

 

گلوله‌ها را که از کشتیِ حمل مهمات به اسکله جابجا می‌کردند، دیگر رمقی برایش نمانده بود. پاهایش سست شده بودند و از درون احساس ضعف می‌کرد. با حمل هر جعبۀ چوبی، گویی که تابوتی بر دوش می‌کشید. فورمن به داد زدن عادت کرده بود:

« زود باشین تن لشا! این کشتی ۲۴ ساعته باید تخلیه بشه، جنگ شروع شده، می‌دونید که من چقدر تعصب میهن رو دارم...! »

۱ ۲
در این وبلاگ، اخبار کلی، دوره های اصلی و آزاد، خط نوشته های هنرجویان پرتلاش و سایر مطالب مرتبط با مدرسۀ خلاق ایدۀ داستان درج و ارسال می شود؛ امکان ثبت نام زودهنگام از طریق شناسۀ تلگرامی، گفتگوی آنلاین و شماره تماس وجود دارد.
دورۀ اصلی مدرسه، با مصاحبه و فرصت استعدادیابی نوشتاری انجام خواهد شد و کم و کیف آن از طریق روابط عمومی و پس از قطعیت ثبت نام، به اطلاع شما عزیزان خواهد رسید.
زیرنظر: امیر نمازی | آموزگار نویسندگی خلاق و تکنیکی (وبلاگ معلم اول) (پیج اینستاگرام) (کانال ایدۀ داستان) تمامی حقوق برای مدرسۀ نویسندگی خلاق ایدۀ داستان محفوظ است