داستانِ کوته نوشت ریگ توی کفش
مری کلارک / داستان اجرا و نقد شده در سه ماهۀ ششم بهار مدرسۀ خلاق
جان، آجودان ستاد ارتش بود. از صبح که بیرون آمده بود ریگی توی کفشش حس میکرد. با جمع کردن پا سعی کرد آن را به گوشهای براند و ثابت نگه دارد تا در فرصت مناسب، کفش خود را دربیاورد و از شر ریگ راحت شود. سر ظهر عرق از سر و رویش جاری بود. سر انجام وقتش رسید. پشت سر رئیس ستاد ارتش کنار ستون ایستاد و خم شد کفش را دربیاورد. گلولهای از بالای سرش صفیر کشید و مغز رئیس ستاد را به دیوار پاشید. جان، ریگ را حالا قاب کرده و هر روز میبوسد...
یادداشتی کوتاه بر داستانی که خواندیم
(نوشتۀ امیر نمازی * آموزگار مدرسۀ خلاق ایدۀ داستان)
داستان ریگی در کفش، یکی از بهترین نمونه هایی است که موضوع قدر و قسمت و غُر زدن های روزمره مان را به شکلی عینی یادآور می شود. آجودانی داریم که مرگ او را طلبیده؛ اما یکی از همان دغدغه های روزمره جان او را نجات می دهد! ریگی که ممکن است بارها در کفشش رفته باشد و چنین آزاری را به جان خریده باشد؛ اما آن لحظه، دیگر کاسۀ صبرش لبریز می شود و با یک خم شدن، از مرگ می گریزد و فرد دیگر، رهسپار قبرستان می شود...
آن ریگ، هر روز و ساعت در ذهن و زندگی ما آمد و رفت می کند و کاری جز غُر زدن نداریم؛ در صورتی که ممکن است حامل پیامی نجات بخش باشد که جز خدا، کسی از آن مطلع نیست! درست می گویم؟ نویسنده در این داستان کوته نوشت که به سختی به 100 واژه هم نمی رسد، می خواهد درسی گرانبها به ما بدهد. او می خواهد بگوید: « صبر کن تا حکمت را ببینی... »، « هر چیز به ظاهر بی ارزش هم اثر و نتیجه ای دارد و تو این را در سر زمانش می فهمی... ».
این پیام و هستۀ اصلی داستان را تشکیل می دهد. نویسنده هم برای عنوان داستان، دست روی همین کانون توجه گذاشته است؛ ابتدا که داستان را می خوانیم، هیچ چیز جز آن « ریگ » گربه رقصی نمی کند و در انتها، خواننده متوجه پس و پشت پرده می شود؛ پس عنوان داستان، خبر از چیز دیگری می دهد و خواننده با مورد دیگری رو به رو می شود و به خودی خود، تعلیقی شگفت را ایجاد می کند. (تکمیلی در فایل صوتی نقد / کتابخانۀ مدرسه)
نویسندۀ داستان، برای قصه پردازی، از ترفندی هوشمندانه استفاده کرده است که کمتر کسی به آن پی می برد! همه می خوانند و به به کنان رد می شوند؛ اما چه کسی به می داند که داستان را از دریچۀ چشمان و ذهن شخصیت روایت کرده و در انتها نیز به همان نقطۀ اول بازگشته است! ممکن است بگویید استاد، این یعنی چه؟ شخصیتی داریم که ابتدای داستان، به آن قاب عکس نگاه می کند و به سالیان سال گذشته بازمی گردد، زمانی که آجودان بوده و در بدترین زمان و مکان، ریگی آزارگهاش می شود و او چاره ای ندارد جز تحمل و بیرون کشیدنش در بهترین زمان! داستان همینطور پیش می رود تا به همان قاب عکس بازمی گردد و نگاه آجودانی که ممکن است حالا نوه دار شده یا حتی به درجات بالاتری رسیده باشد...
به همین تکنیک و ترفند سخت، داستان در داستان می گویند که نویسنده به خوبی از پس کار برآمده است.
(نقد صوتی داستان، به صورت مفصل در کتابخانه موجود است.)
- سه شنبه ۵ مرداد ۰۰
- ۲۱:۰۴