داستانِ کسی که مِهر کرد و مُهر دید / امیر نمازی
داستان اجرا و نقد شده در دو ماهۀ چهارم مدرسۀ خلاق
آوردهاند که در شهر افسوس در نزدیکی بیزانس شرقی، دُکانداری بود که تنها اَجناس مرغوب و دلپسند میفروخت و با مردمِ کوچه و بازار به نیکی رفتار میکرد. هر رهگذری که از آن شهرِ پر زرق و برق و تجاری رد میشد، جنسی برمیداشت و مُشتی اَشرفی درون دخلِ چوبی و یادگار گرفتهاش میریخت و میرفت؛ هر که نامِ آن دکان و صاحبِ جنس را از خریدار میپرسید، به اَمر و عَمد و توصیهٔ دورهگردی درازگوش و تیز چشمی که مابین دکاکین مینشست؛ نشانِ دکهدار بُنجلسرشت و دغلکارِ دیوار به دیوار را میداد...!
روزها از پیِ هم گذشتند و یک جنسِ مرغوب و بِهْ از این رفت و سه جنس دورانداز و خدشهدار از آن؛ دُکاندار، اجناسش ته کشید و دیگر پُر نشد و به ناچار، دُکانِ پربرکت و قناعت پیشهاش اول به دَکه و بعد به دَکچه تبدیل شد و سرانجام برای همیشه آنجا را غُل و زنجیر کرد و به بهای چند اشرفیِ پَست و بیمایه فروخت و حیرانتر از ایام جوانی، از آن شهر و دیارِ هزار رنگ بار سفر بست؛ دکهدارِ دَغلکار هم به خاطر عمد و عنادِ مردم کوتهفکری که جام نادانی را لاجرعه سر کشیده بودند، آنقدر فروخت و پُر کرد که چند حُجرۀ دیگر در مطلع و مقطعِ بازار باز کرد و نامش را از حجرهداری ساده و غریب، به ملکالتجاری کبیر و بیرقیب تغییر دادند...
____________________
پ.ن۱: حکایتی داستانی از مجموعه داستانی در دست نگارش.
پ.ن۲: دکچه، کلمهای نوپدید و تازه ساخت است و در خیالِ نویسنده، به کوچکتر ا ز دکه میگویند.
پ.ن۳: موقعیت داستان، تا حد زیادی رنگ و رُخ تخیلی دارد.
پ.ن4: عکس ضمیمه، نقاشی زیبایی است که در شهر پمپیِ ایتالیا کشف شده است.
- سه شنبه ۵ مرداد ۰۰
- ۱۲:۲۰