داستانِ کوته نوشت ملاقاتی / سارا کیت
داستان اجرا و نقد شده در دو ماهۀ چهارم مدرسۀ خلاق
سرباز از برج دیده بانی نگاه می کرد و عکاس را میدید که بی خیال پیشش می آمد. سه پایه اش را به دوش می کشید. هیچ توجهی به تابلوی منطقه ی نظامی عکاسی ممنوع نکرد. هوا سرد بود و حوصله نداشت از دکل پایین بیاید. مگسک را تنظیم کرد و یک لحظه نفس در سینه اش حبس شد. تلفن زنگ زد تیرش به خطا رفت.
« جک خواهرت از مینه سوتا آمده بود تو را ببیند. همان که میگفتی عکاس روزنامه است. فرستادمش سر پستت که غافلگیر شوی ».
- سه شنبه ۵ مرداد ۰۰
- ۱۲:۲۳