خدمتکار مخصوص / نویسنده: امیلی تیلتون
داستان اجرا و نقد شده در دو ماهۀ سوم مدرسۀ خلاق
زن به خدمتکار تازه گفت:
« او دوست دارد شامش درست سرِ ساعت شش بخورد، گوشت قرمز هم نمیخورد، دسرش را بعد در اتاق خودش میخُورَد، ساعت ۸ حمام میگیرد و زود میخوابد...! »
دخترِ خدمتکار، بر اثر برخورد با سگِ پودلی که خواب بود، لغزید و به عقب سکندری خورد و در همان حال پرسید:
- کی ارباب را خواهم دید؟
کدبانوی خانه با خنده گفت:
- همین حالا او را دیدی...
***
یادداشتی کوتاه بر داستان (آموزگار امیر نمازی)
داستانی که خواندیم، حال و فضای بکری دارد و کنایهای به دنیای مدرن و رنگ عوض کردۀ امروز میزند؛ دنیایی که در امروزِ ایران، آمریکا و اروپا میبینیم: سگی به عنوان فرزند، حاکم و دارندۀ بسیار امکانات رفاهی و زندگانی است.
در آمریکا و اروپا این چنین مرسوم است که به حیوانات شخصی و خانگی مثل سگ و گربه و... گاهی ارث هم تعلق میگیرد و همین امر، تنهای محسوس به وجود انسان نیز وارد میآورد...
در این داستان، سگی پودلی داریم که دارای این چنین امکاناتی است و همچون انسان زندگی میکند؛ در توشۀ داستانی آخرین یا یکی مانده به آخر، در مورد اصطلاح « انسانگونگی » یا « حیوانات در پوست و گوشت انسان » به صورت مفصل صحبت کردم و به نظر یکی دیگر از آن نمونه ها، همین داستان باشد.
نویسندۀ داستان، خانم امیلی تیلتون، با ذوق سرشارش زندگی و روزگار سگی را به تصویر کشیده که همچون انسان (و چه بسا بیشتر از آن) از امکانات رفاهی و زندگانی برخوردار است و وجود او را از دیگر همنوعان متمایز میکند: خدمتکاری اختصاصی، اتاقی خصوصی، غذا و دسر، حمام گرفتن، سرِ ساعت خوابیدن و بسیار مواردی که در داستان ذکر نشد اما در پوستۀ زیرین داستان دیده و حس می شود.
این چنین مواردی در کنار غذای بدون گوشت قرمز (که با دلیل و ترفند نوشته شده)، وجود او را کامل میکند و با کمی عینک بیطرف و تعصب، میبینیم تماماً ویژگیهای انسانی است که در وجود این حیوان نجیب ریخته شده است و با همین کار کوچک، طعنه به دنیای حاضر و جانشینی حیوان به جای انسان (در حالت بیش از حد) میزند. اگر در داستان متوجه این قضیه نشدید، حتماً سری به چند خط بالا بزنید و داستان را مجدد بخوانید...
عنوان داستان – یعنی خدمتکار مخصوص – در نظرِ اول، وجود شخصیت انسانی و داستانی کلیشهگونه را تأیید میکند و از شروع داستان نیز این چنین برمیآید که خواننده با « انسان » طرف است؛ اما آن برخورد و مواجهه و تکانی که در خط پایانی میبینیم (سکندری خوردن و به زمین افتادن)، تمامی برداشت های ذهنی خواننده را برهم میزند و داستانی خوش خط و خال را تقدیم خواننده میکند.
عنوان داستان، دقیقاً به ارتباط ارباب – بندگی اشاره دارد و نویسنده با استفاده از همین ارتباط، تعلیق را آغاز کرده و ترفندی هوشمندانه (که در مدرسه بارها از آن گفته ام) را رقم زده است. اگر چند دقیقه ای صبر و تأمل کنید و در ارتباط عنوان و فضای کلی داستان ریز شوید، بسیار آموزه ها به دست خواهید آورد؛ این فرصت را از دست ندهید.
لفظ « اربابِ خانه »، « کدبانو »، « سکندری خوردن » تماماً به آن حیوان نجیب بازمیگردد و طعنه به دنیای حاضر را نیز کامل و کامل ترمیکند و به نوعی قصد انتقال این پیام را دارد که: همه چیز و همه کس، در اختیار و ارادۀ آن سگ است و آن سکندری خوردن و افتادن نیز ادای احترامی غیر مستقیم است که خدمتکار مخصوص، در همان مواجهۀ اول، باید نثار آن ارباب خوابآلوده کند و به نوعی دستبوس آن باشد...
عنوان داستان، دلیل انتخاب و تعلیق و تعلقی که نویسنده به کار بسته، دلایلی دارد که به موفقیت و ارزشمندی داستان منجر میشود و کام خواننده را بیش از حد شیرین میکند.
شنیدن صوت نقد تخصصی که در کتابخانۀ مدرسۀ خلاق وجود دارد، آموزه های قدیم و جدیدی را برای شما عزیزان ایجاد خواهد کرد. حتماً آن را جستجو کنید و مجدداً بشنوید...
به امید بهترین ها
امیر نمازی / 13 فروردین 1400
- دوشنبه ۴ مرداد ۰۰
- ۰۴:۲۰